عزیز دلمون امیر مهدی جانعزیز دلمون امیر مهدی جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
مامانی امیرمهدیمامانی امیرمهدی، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
بابایی امیر مهدیبابایی امیر مهدی، تا این لحظه: 42 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
زندگی مامانوبابازندگی مامانوبابا، تا این لحظه: 17 سال و 27 روز سن داره

گل پسری از راه رسید.

خاطرات ریزه میزه پسرم

اینجا سه ماهو دو روزه ای که از حمام آوردمت.بابایی ازت عکس گرفت .داری با تعجب به دوربین نگاه میکنی                 عاشق این عکستم که دارم لباساتو می پوشونم نگام میکردی . عـــــــــــــاشـــــــقتم         اینجا خواب بودی .همین که خواستم ازت عکس بگیرم بیدار شدی .خیلی جالب بود عکسو که گرفتم یهو دیدم تو عکس چشمات بازه!                                     ...
29 آذر 1392

دلنوشته های مامان

                                                نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست. عزیز دلم،گل مامان،چند ماه گذشته که هنوز روی ماهتو ندیده بودم اصلاَ فکرشم نمی کردم که انقدر زود بهت وابسته بشم نازگلم. جوری دوستت دارم که برای یک لحظه نفس کشیدنت تمام نفسهامو برات میدم. وقتی می خوابی خیره میشم به صورت معصوم و نازت.وقتی بیدار میشی خیره می شم به چشمای نازت. وقتی گریه می کنی دلم ضعف می کنه که مبادا جاییت درد می کن...
21 آذر 1392

پسرم داره شلوغکار میشه!!!

          امروز بردمت حموم.(برای دومین بار) .می خواستم ناخناتو یگیرم وقت نکردم .شماهم از فرصت استفاده کردی و یه حالی به صورت نازت دادی.آخه چرا اینطوری کردی خودتو پسرم؟ هرکی ببینه میگه چه مامانی داره که ناخناشو نگرفته!!! آخه چکارکنم چهار روز یبار ناخناتو کوتاه میکنم. ولی ماشالا هرچی شیر میخوری میره تو ناخنات انگار! امروزم اونقدر ناخنات بلند نبود ولی اینجوری شد دیگه!!! چه میشه کرد!! ...
18 آذر 1392

امیرمهدی و آرش(پسرخاله مامان)

                                           آبان ماهه 92 بود که خاله سمیه با مامان بزرگ گلی و آرش خان اومدن تهران خونه مامان نرگس. یه شب اومدن خونه ما .واویلا ........شما دوتا چه آتتیشی سوزوندید. انقدر شلوغکاری و گریه کردید که گیج شده بودیم. این عکس یادگاری رو هم انداختم تا یادم باشه چه شب شلوغی بود.     ...
8 آذر 1392

بهترین بابابزرگ دنیا

                       امیرمهدی مامان، اینجا باباحسین جون اومده بودن فقط برای دیدن نوه ی عزیزش. همیشه براشون آروزی سلامتی می کنم. انشالا بزرگتر که شدی میبینی چه باباجونه ماهی داری عزیزم. خیلی ماهه ...
4 آذر 1392

اولین محرم امیرمهدی

                                                                              همیشه دوست داشتم اگه خدا بهمون یه بچه بده که فرقی هم نمیکنه دختر یا پسر باشه ببرمش مراسم عزاداری حضرت علی اصغر. و خدا به حرفم گوش کرده و دعامو مستجاب کرد. و منو بابایی و مامان مهری شمارو بردیم مجمع بزرگ علی اصغر تو مصلای بزرگ تهران. لباساتو برات یادگاری نگه داشتم مامانی. ولی سربندت نذر خ...
4 آذر 1392

بدون عنوان

امیر مهدی جان عمه جون دیروز(19/1/92) مامانیت رفت سونو ، فهمیدیم خدا جون قراره یه گل پسر بهمون هدیه بده. هدیه ی آسمونی برای دیدن روی ماهت روز شماری می کنیم. مامانیت اسمت و از قبل انتخاب کرده ، به نام امیرمهدی ، نامدار باشی ، گل پسر. تقریباً 5 ماه دیگه تا به پایان رسیدن انتظارمون باید صبر کنیم . اگه ما اینقدر بیتابیم برای دیدن روی ماهت ، ببین مامان و بابات چه حالی دارن؟؟؟؟ عمه فدا.     این اولین عکس امیرمهدی جونمه که تونستم تشخیص بدم .روز19 فروردین 92 نوبت سونوگرافی داشتم برای سلامت جنین و البته جنسیت جنین. وقتی نوبتم شد از استرس داشتم میمردم. رفتم تو به خانم دکتر گفتم توروخدا اول نگو جنسیتش چیه فقط بگ...
2 آذر 1392