دلنوشته های مامان

                         نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست.

عزیز دلم،گل مامان،چند ماه گذشته که هنوز روی ماهتو ندیده بودم اصلاَ فکرشم نمی کردم که

انقدر زود بهت وابسته بشم نازگلم.

جوری دوستت دارم که برای یک لحظه نفس کشیدنت تمام نفسهامو برات میدم.

وقتی می خوابی خیره میشم به صورت معصوم و نازت.وقتی بیدار میشی خیره می شم به چشمای نازت. وقتی گریه می کنی دلم ضعف می کنه که مبادا جاییت درد می کنه.همیشه نگرانتم.

وای .....مادر شدن چقدر سخت بوده و من نمی دونستم. می خوام برات بمیرم که ناراحت نشی . تازه الان می فهمم که مادر خودم چقدر برام زحمت کشیده و واقعا این درسته که میگن تا مادر نشی نمیفهمی مادر چیه.و من الان فهمیدم.تازه فکر کنم الان هم نفهمیدم .به قول مامان نرگس هنوز خیلی مونده تا بفهمی مادر یعنی چی.

ولی اینو فهمیدم که اولاد آدم واقعا پاره تنه.

و تو پاره تنمی

تیکه ای از جونمی

خوده قلبمی

نفسهای لحظه به لحظمی

خلاصه جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونمی

عمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرمی نازگلم

فقط از خدای مهربونم می خوام که حالا که نازنین پسری مثل شمارو بهم داده برام حفظش کنه چون من هیچ وقت نمی تونم مثل خودش ازت مراقبت کنم