مورچه کوچولو
خاطرات 6ماهگی
5ماهو5روزت بود که رفتیم خونه عمورضای بابایی . چندتا عکس یادگاری برات میزارم ...
نویسنده :
مامان
21:19
دل مامان
و من مادر نامیده شدم.به خاطر وجود تو مادر شدم و لبریز از عشق . تو گریه می کردی و من با تمام وجودم ،با تمام ذرات وجودم،خدارا شکر میگفتم و چقدر ساده و بی اندازه دوست داشتنــــــــی شدی تمام دنیای من گل پسرم،دقایق،ساعتهاو روزها میگذرند،و همه آرزوهایم را،تمام امیدها و تمام دعاهایم را برای تو به یادگار میگذارم تا زمانی بتوانم برایت مینویسم تا بتوانی مرا درک کنی که چقدر یک انسان میتواند برای کسی عزیز باشد آنقدر که جانش را بدون سوالی برایش بدهد &nbs...
نویسنده :
مامان
21:18
مشهدی امیرمهدی
بعد از مدتها بالاخره فرصتی پیش اومد تا بریم مسافرت . امام رضا قربونش برم مارو طلبید و منو شما و بابایی با مامان مهری و باباحسین رفتیم مشهد . خیلی خیلی خوش گذشت.اصلا اذیت نکردی قربونت برم پسرگلم. دو روز با مامانی و بابایی موندیم هتل و مامان و بابایی برگشتن تهران و ما هم سه تایی رفتیم خونه خاله سمیه که تو مشهد . قسمت آقایون تو حرم امام رضا خلوت بود و بابااحسان تونست بلندت کنه تا امام رضا رو زیارت کنی. خوش به حالت من که نتونستم زیاد برم نزدیک ضریح مطهر .چون قسمت خانم ها همیشه شلوغه و من قلبم میگیره برم جلو.البته به نظر من دست زدن به ضریح مهم نیست .مهم با احترام زیارت کردنه. چندتا عکس یادگا...
نویسنده :
مامان
21:18